سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به عبد اللّه پسر عباس در باره نظرى که داده بود و امام موافق آن نبود فرمود : ] تو راست که به من نظر دهى و اگر نپذیرفتم از من اطاعت کنى . [نهج البلاغه]

دختر مشرق

 
 
تقدیم به بهترینم(یکشنبه 85 خرداد 21 ساعت 11:26 صبح )


گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم اما تو در کنارم بودی و با نفسهایت یخ روزهایم باز می شد.
گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم،اما تو چون یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.
من در کنار تو بودم بدون اینکه شور و نوایی داشته باشم.بی آنکه بدانم تو از خورشید کروتری.بی آنکه بدانم تو تا کنون از شعرهایی که تا به حال از بر کرده ام، شنیدنی تری.
من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.حکایت من حکایت دره ای است که عمری در کنار کوهستان زندگی می کند و با قله بیگانه است.
نمی دانستم از آسمان و زمین چه می خواهم .هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.
من انگار منتظر بودم کسی بیاید که قلبش زادگاه همه ی گلها باشد.
وقتی به من نگاه کردی،چشمهایم را بستم،وقتی در جاده های خاطره غزل می خواندی،ایستادم و خاموش ماندم .مهربانانه آمدی ،سنگدلانه رفتم.از شکفتن گفتی ،از خزان سرودم و ناگهان مه همه جا را گرفت.حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابر های مهاجر رفتند.
اکنون می خواهم دنیا پنجره ای بشود و من از قاب آن بر افق نگاه کنم و آنقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.
اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم،آنگاه گلهای تازه ای بیافرینم و تقدیم تو میکنم

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 13  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 157651  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «